بهار ، رويش او را به صحن گلها خواند
نسيم ، آمدنش را به گوش دريا خواند
شبي كه آمد و گل شد، سپيده ميباريد
فرشته بر قدم نو رسيده مي باريد
طلوع ِ طلعت او را بنفشه آذين بست
هزار دسته شقايق هزار نسرين بست
سحر ستاره ي گل را به باغها پاشيد
زمين غبار رهش را به آسمان بخشيد
هزار خرمن خوش رنگ خوشه ي خورشيد
هزار دامن گل از هزار ياس ِ سپيد
چه دلنشين و شگفت و چه ناز و زيبا گفت
شبي كه غنچه ي لب را گشود و بابا گفت
طراوتِ نفسش جان به باغبان ميداد
تبسمش به خداوند عشق جان ميداد
گرفت تنگ در آغوش و بوسه افشاندش
چو جانِ رفته ز تن روي سينه خواباندش
دوباره آتش شوقش ز دل زبانه گرفت
شكفت خنده ي ارباب و اين ترانه گرفت
بگو دوباره قرارم بگو بگو بابا
ستاره ي شبِ تارم بگو بگو بابا
چه عاشقانه به گوش سماء، ثريا گفت
دل از حسين ربود و دوباره بابا گفت
منبع : http://roghayeh.net